there is not post in layout 2
روسیه طالبان را از لیست سیاه حذف میکند
روسیه گفته که طالبان را از لیست سیاه حذف میکند....
سياست سردرگم امريكا در خاورميانه
24 December 2018
استفان والت، استاد روابط بین الملل دانشگاه هاروارد
فارن پالیسی
تصمیم ترامپ در روز چهارشنبه برای خارج کردن حدود دوهزار نظامی امریکایی از سوریه، موجب بالا گرفتن اختلافنظر میان کسانی شد که معتقدند وی با این کار به وظیفه مقدس امریکا یعنی به دست گرفتن رهبری جهان پشت پا زده است؛ آنهایی که معتقدند سوریه فاقد اهمیت استراتژیک برای اتلاف منابع نظامی امریکاست و قدرت نظامی باید برای زمان و مکانی مهمتر ذخیره شود. تندروهایی مانند سناتور لیندسی گراهام و نومحافظهکارانی مانند مکس بوت همراه با مقاماتی مانند رییس سابق سیا، جان برنان، فوری به انتقاد از این تصمیم پرداختند. بر عکس، آزاداندیشان دست راستی و چپی های مخالف سیاستهای مداخلهجویانه، علیرغم مخالفت با خود ترامپ و سیاستهایش، از این تصمیم استقبال کردند. اما چه چیزی در سوریه به خطر افتاده است؟ آیا ترامپ به دنبالهروی از سیاستهای اوباما روی آورده و قصد دارد از مداخلات پیشین امریکا در امور منطقهای عقبنشینی کند؟ یا شاید ترامپ صرفا دستور به فراخواندن این نیروی بسیار کوچک از ارتش را داد تا به این ترتیب از تعهد نامحدودی که اهداف راهبردی آن پایان مشخصی ندارد، شانه خالی کند؟ رویدادهای اخیر چه آموزههایی برای دیگران در خود دارد؟ این اتفاق ما را به یاد حماقتی می اندازد، که درگیر شدن در جنگ عراق در سال ۲۰۰۳ در بر داشت. باوجود تعطیلی نشریه ویکلی استاندارد که تریبونی برای جنگطلبان قلمداد می شد، هنوز تعداد زیادی نومحافظهکار اصلاح ناپذیر وجود دارد که معتقدند تنها راهحل بسیاری از مشکلات جهان، استفاده از قدرت نظامی ایالات متحده امریکاست. اما نبردی که آنها آرزویش را داشتند، برایش لابی میکردند و ایدهاش را به رییسجمهور جورج بوش قالب کردند، یکی از دلایل اصلی وضعیت نابسامان امروز در خاورمیانه است. اگر جنگ عراق نبود، به دنبال آن شاهد اشغالگری امریکا نیز نبودیم، مبارزه مسلحانه علیه امریکایی هم در کار نبود، القاعده ای در عراق و سوریه شکل نمیگرفت و در نتیجه امروز داعشی هم وجود نمیداشت. همچنین ساقط کردن صدام حسین موجب حذف دشمن اصلی ایران شد و دست آنها را در خاورمیانه باز گذاشت. با این وجود استراتژیست های نابغه ای مانند جان بولتون که این افتضاحات را به بار آوردند، امروز به طرح مجدد سیاستهای مشابهی میپردازند. اما مسأله دوم این است که باید نسبت به گفتمانی که از حالا برای اشاره به تصمیم ترامپ استفاده میشود، جانب احتیاط را حفظ کنیم. تیتر نشریه تایمز، «راهبرد عقبنشینی»، کاملا گمراهکننده است چراکه بازگرداندن نظاممند گروه کوچکی از نظامیان امریکایی، هیچ شباهتی با عملیات تخلیه دانکرک در جنگ جهانی دوم یا عقبنشینی ناپلئون از مسکو ندارد. همچنین نشانهای از پایان دادن به حضور امریکا در خاورمیانه، در آن نمیتوان یافت. هنوز هم امریکا چهل هزار سرباز، ملوان و خلبان در این منطقه دارد و کمکهای نظامی دست و دلبازانه ای از لحاظ نظامی و تسلیحاتی در اختیار متحدان منطقهای خود میگذارد. مسأله سوم اینکه سخن گفتن از شکست امریکا در سوریه، به همان اندازه اشتباه است چراکه سوریه از ابتدا متعلق به امریکا نبوده است. در واقع از دهه ۵۰ میلادی تاکنون، این کشور مشتری شوروی و روسیه فعلی بوده و به همین دلیل پوتین تمام تلاشش را کرده است تا مانع سقوط بشارالاسد شود. گفتن اینکه امریکا، سوریه را ازدست داده متضمن آن است که قبلاً امریکا کنترل این کشور را به دست داشته یا اینکه راهبردی با احتمال موفقیت زیاد در دستور کار داشته باشد. اما کمترین چیزی که در طول ۱۵ سال گذشته آموختهایم، این است که امریکا هرگز نخواهد توانست کنترل هیچ کشوری در خاورمیانه را به دست بگیرد و برای این هدف ناممکن نیز نباید خون و بهای زیادی تلف کند. مسأله چهارم که خوب است به یاد بیاوریم این است که پیش از آغاز جنگ داخلی سوریه و ظهور داعش، برای امریکا اهمیتی نداشت که چه کسی بر سوریه حکومت میکند و اوضاع داخلی آن یک نگرانی حیاتی برای امریکا نبود. روسای جمهور امریکا از نیکسون گرفته تا جرج بوش، باوجود اطلاع از نوع حکومت خانواده اسد، با آنها هنگام لزوم روابط خوبی برقرار میکردند. اما هنگام اوج گرفتن بهار عربی، ناگهان اوباما به یاد آورد که سوریه اهمیت دارد و بشار اسد باید کنار برود. هرچند او نیز هیچ ایده و طرحی برای نحوه برکناری اسد و جایگزینی حکومت علوی در سوریه نداشت. مسأله پنجم اینکه اغلب ناظران، بسیار عجولانه این عقبنشینی را یک شکست برای امریکا و پیروزی بزرگی برای سوریه، ترکیه و ایران قلمداد کردند چراکه تصور داشتند این کشورها به سرعت قادر خواهند بود نفوذ خود را در سوریه گسترش دهند. شاید این طور باشد اما در حال حاضر سوریه بیش از آنکه یک موهبت باشد، بار مسئولیت سنگینی برای بازسازی با خود دارد. این کشور همواره ضعیف بوده و اکنون هم جنگی، زیرساخت اقتصادی آن را نابود کرده است.
این کشور به جای اینکه یک شریک راهبردی باشد، متحدی هزینهبر برای طرف پیروز احتمالی این جنگ خواهد بود. این منطقه، عرصه رقابت نیروهای سیاسی مختلفی است و با خروج امریکا، پای منافع متضاد آنها به میان خواهد آمد. در این صورت، تحویل سوریه به این رقبا، میتواند یک پیروزی برای امریکا تلقی شود. به جای نگرانی از اینکه چه کسی برنده شده و چه کسی بازنده، امریکا باید به فکر منافع راهبردی خود باشد. وقتی بحث خاورمیانه به میان بیاید، نفع اصلی امریکا حفظ ثبات جریان صدور نفت و گاز از این منطقه به بازار جهانی است. امریکا سهم ناچیزی از این انرژی دارد اما قطع ناگهانی آن، به اقتصاد جهان و متعاقبا امریکا صدمه شدیدی میزند. تحقق این هدف نیاز به تسلط یا مداخله امریکا در این منطقه ندارد و تنها کافی است مانع تسلط قدرت دیگری بر آن شود. خوشبختانه این منطقه مانند همیشه چندپاره است و احتمال تسلط هر کشور دیگری بر آن، چه روسیه، چه چین و چه ایران بسیار کم است. اگر هم اینطور بود، بازهم حضور امریکا در سوریه، تأثیر کمی بر امنیت و رونق اقتصاد امریکا میداشت. اما صبر کنید. اگر داعش بار دیگر قوت بگیرد و با تصرف قلمرو قبلی، حملات خود را از سر بگیرد چه؟ مطمئنا این اتفاق بسیار نامطلوب است اما این هم عامل موجهی برای تمدید چندساله حضور امریکا در سوریه نیست. ایدئولوژی چنین گروهی را نمیتوان با بمب و اسلحه خنثی کرد و حتی با کشتن و اسارت تمام اعضای فعلی، این تفکر به حیات خود ادامه خواهد داد. راهکار مبارزه با تفکر داعش، ایجاد دولتهای محلی مشروع و موثر است. اما تاسیس چنین حکومتی کار امریکا نیست و حتی حضورش در منطقه مانع تحقق این هدف است. به هرحال پیام ایدئولوژیک داعش نیز بر محور مبارزه با اشغالگری نیروهای خارجی شکل گرفته و همواره از حضور نظامی امریکا به عنوان بهانهای برای تبلیغ این تفکر استفاده کرده است. علاوه بر این، باوجود خشونت وحشیانه داعش، این گروه هرگز تهدیدی موجودیتی برای ایالات متحده نبوده است. البته داعش از حملات مرگباری در امریکا و اروپا حمایت کرده بود اما در مجموع تهدید بزرگی قلمداد نمیشد. تمام عملیاتهای داعش در مجموع موجب از دست دادن جان ۶۴ امریکایی بین ۳۵۰ میلیون جمعیت آن و ۳۲۵ اروپایی بین ۵۰۰ میلیون نفر جمعیت این قاره شد. اما نگرانی مشروع تر، سرنوشت نیروهای کردی است که نقشی حیاتی در مبارزه با داعش داشتند. منتقدان ترامپ حق دارند که تصمیم او را نادیده گرفتن کردها بدانند. اما تعهد اخلاقی امریکا به کردها نیز نامحدود نیست و درست یا غلط، پیامدهای بلندمدت این تصمیم برای امریکا، چندان اهمیت نخواهد داشت. کردها به خاطر خوشایند عمو سام با داعش نمیجنگند بلکه برای منافع خودشان این کار را میکنند. به دنیای بیرحم روابط بینالملل خوش آمدید: کشورها وقتی با هم همکاری میکنند که پای منافعشان در میان باشد و با از بین رفتن این منافع، همکاری نیز پایان مییابد. به همین دلیل خروج از سوریه باعث نمیشود سایر کشورها از همکاری با امریکا چشمپوشی کنند. هر وقت که منافعشان ایجاب کند، به همکاری با امریکا خواهند پرداخت. حتی تردید دارم حضور بلندمدت دو هزار سرباز امریکایی کمک چندانی به امنیت کردها بکند چه برسد به آرزوی استقلالی که در سر میپرورانند. بنابراین معتقدم که پایان دادن به حضور امریکا در سوریه کار درستی بود که به بدترین شکل ممکن انجام شد. دلیلش این است که این تصمیم از قبل اعلام نشده بود و در نتیجه، زمانبندی و برنامهریزی درستی نداشت. به همین دلیل بود که بلافاصله شاهد استعفای ژنرال متیس از مقام وزارت دفاع بودیم. ترامپ این تصمیم را از پیش با متحدان خود در میان نگذاشت و حتی از آن برای کمک به برقراری ثبات در سوریه یا امتیازگیری از سایر طرفهای درگیر استفاده نکرد، درست مانند مذاکرات اتمی با کره شمالی و انتقال سفارت امریکا به قدس که مستلزم اعطای امتیاز، بدون کسب هیچ منفعت متقابلی برای امریکا بودند. در نهایت این تصمیم ترامپ نشان میدهد که سیاست او در قبال خاورمیانه، نه از انسجام برخوردار است نه یک راهبرد منطقی. دولت او علاوه بر امتیازدهی بیش از حد به عربستان، مصر و اسراییل که میتواند موجب سوءرفتار آنها شود، سیاست فشار حداکثری بر ایران را در پیش گرفته است. هرطور که درباره این سیاست فکر کنیم (که شخصا آن را اشتباه میدانم) تصمیم اخیر در تضاد با این سیاست است. با گذشت زمان، این سیاستهای متغیر و نامنسجم به این گمان دامن میزند که ترامپ اهمیتی برای منافع امریکا یا جهان قائل نیست بلکه تنها انگیزهاش، زمینهسازی برای نجات موقعیت سیاسی رو به افول خود است. حتی وقتی کار درستی انجام میدهد، نحوه انجامش، بیشترین هزینه و کمترین منفعت را به دنبال دارد.