there is not post in layout 2
روسیه طالبان را از لیست سیاه حذف میکند
روسیه گفته که طالبان را از لیست سیاه حذف میکند....
از سیاستزدهگی تا خودشناسی فرهنگی
24 February 2024
گفتوگوی جمشید یما امیری و حبیب حکیمی با دکتر حسن اخلاق پژوهشگر و پژوهشگر مطرح افغانستان
زندهگینامه: دکتر سید حسن اخلاق (متولد 1354 سیغان/بامیان) پژوهشگر مهمان دانشگاههای جورج واشنگتن و کاتولیک امریکا و همچنان مشاور مرکز مطالعات اسلام و خاورمیانه در واشنگتن دی سی میباشد. وی دکترای فلسفه از دانشگاه علامه (تهران:1387) و پیشینۀ مشاورت آکادمی علوم افغانستان و تدریس در دانشگاههای افغانستان و ایران را درکارنامۀ خود دارد. از پرفسور اخلاق چهار کتاب به نامهای زیر چاپ و نشر شده است:
- از مولانا تا نیچه
- گفتمان فلسفی اسلام و غرب
- سنت روشن اندیشی در اسلام و غرب
- از سنت بلخ تا مدرنیت پاریس
همچنین تا هنوز دهها مقالۀ تحقیقاتی به زبانهای انگلیسی و فارسی از نامبرده در مجلات معتبر امریکا، کانادا، بریتانیا، ایران و افغانستان نشر شده است. استاد اولین فیلسوف افغانستان است که در و به دعوت کنگرۀ جهانی فلسفه (سیول: 2008) سخنرانی نموده است. دکتر اخلاق در زمینۀ گفتگوی تمدنها، رابطۀ اسلام و غرب، مدرنیزاسیون، فلسفۀ تطبیقی، و قرائتی انسانی از اسلام شخصیتی شناخته شدۀ بین المللی است.
1- سپاس جناب آقای دکتر از اینکه فُرصت این گفتوگو را فراهم کردید. در آغاز میخواهم بدانم که در شرایط کنونی، جامعۀ افغانستان به چه تغییرات و اصلاحاتی نیازمند است. ما تغییر و اصلاحات را از کجا آغاز کنیم؟
با تشکر از شما و مجلۀ پربار شما که به دنبال بهبود و تغییر میباشید و با آرزوی اینکه در فعالیتهایتان موفق باشید. خودشناسی آغاز تغییر است. منظور از خودشناسی، فهمیدن این مطلب است که ما برحال چه وضعیتی داریم؟ چه وضعیتی را میخواهیم داشته باشیم و آن را دنبال میکنیم؟ و چطور میتوانیم به آن وضعیت برسیم و نقشۀ درست راه چیست؟ جامعۀ افغانستان شدیداً و به حق، احساس میکند که وضعیت مطلوب را ندارد. از مشکلات سیاسی مانند شکل نگرفتن هویت ملی و قومبازی گرفته تا شکاف نسلها بین افراد خورد وکلان یک فامیل. از مشکلات اقتصادی مانند بیکاری و بیپلانی گرفته تا مشکلات هویتی یک تحصیل کردۀ جدید. از مشکلات ناحیوی گرفته تا مشلان کلان بینالمللی. از مشکلات حکومتی مانند فسادِ آبروبر گرفته تا ناسازگاری بین تحصیلات مسلکی و نیاز جامعه. اما این یک طرف است. در طرف دیگر ما یک غنای فرهنگی و تاریخی، یک سرمایۀ عظیم انسانی و ذخیرههای طبیعی، و اراده و خواهش تغییر را داریم. معضل اصلی ما این است که حلقۀ وسط و وصلکننده بین آن پتانسیل و نیاز گم شده است یا درست کار نمیکند. در نتیجه نقطۀ آغاز، درست کردن این نقطۀ اتصال است.
2- چگونه میتوانیم ذهنیت عمومی جامعه را آمادۀ پذیرش ارزشها و تغییرات مدرن بسازیم. راهکارهاییکه شما در این خصوص پیشنهاد میکنید، کدامها اند؟
به نظر من گاهی ذهنیت جامعۀ ما از ذهنیت رهبران ما پیشتر است. مثلاً شما در سرک و بازار میبینید که مردم برای وطن دل میسوزانند و میخواهند کشور وضعیت بهتری بیابد اما بسیاری از رهبران سیاسی ما نه تنها دنبال منافع ملی نیستند که برای منفعت شخصی خودشان، مسایل قومی و تفرقه برانگیز را مطرح میکنند. شما دهها بلکه صدها فرد مُلکی را میبینید که برای منافع ملی در قالب پولیس یا نیروهای امنیه و اردو، جانشان را از دست میدهند ولی کمتر رهبر مطرح سیاسی پیدا میکنید که برای منافع ملی از چوکیپرستی خود بگذرد و حتی از احساسات مردم سوء استفاده میکنند. همین مشکل در بسیاری از تحصیلکردگان ما هم است. فسادهای کلان جامعۀ ما از مردم سرک و بازار نیست از تحصیلات کردگانی است که معاملههای کلان بر سر سرنوشت مردم میکنند. گپهای خوب و شعارهای جذاب از هر کوی و برزن و رادیو و تلویزیون شنیده میشود ولی در عمل کمتر کسانی که حرف میزنند خودشان عمل میکنند. به نظر من یکی از خطرهای بسیار بزرگ در پیش روی جامعۀ ما دلزدهشدن مردم از شعارهای خوبی است که به قول شما ارزشهای مدرن را انعکاس میدهد. مردم در عمل باید فایدۀ جامعۀ مدنی، دموکراسی، شایسته سالاری، حق بشر، حقوق زن، مسلکی شدن و…. را ببینند. گپ خوب و شعار زیبا یک جامعه را خوب و زیبا نمیسازد. پیغمبران هم که پیغام رستگاری و نجات دارین را داشتند، با خود معجزه داشتند؛ یعنی کارهای خارقالعاده انجام میدادند و اخلاق و ازخودگذری بیمانند داشتند تا مردم ببینند راست میگویند. یک روشنفکر هم اگر بخواهد مردم به ارزشهای مدرن ایمان بیاورند باید فایده و نتیجۀ توجه به ارزشهای مدرن را در زندهگی شخصی و فامیلی و کاری و مسلکی خود نشان بدهد. وقتی همسایۀ من میبیند که من استاد دانشگاه، بیتعصب تر هستم، مخالف خودم را تحقیر و مسخره نمیکنم، منافع ملی را قربانی منافع شخصی نمیکنم، برای بهدست آوردن یک منصب خودم را به هزارقسم خوار نمی سازم، در برخورد با همسر و فرزندانم به آنها احترام میگذارم و بین محبت و آزادی جمع میکنم، آنوقت احساس میکنند جامعۀ مدنی، ولو نفهمند چه معنایی میدهد، برایشان اهمیت و معنا پیدا میکند. چونکه قسمت زیاد پروسۀ تعلیم، اعتماد است. تا شما به دانشِ استادتان اعتماد نکنید نمیتوانید از او یاد بگیرید. تا وقتی روشنفکران، تحصیل کردگان، مدعیان و پیشقراولان جامعۀ ما فایدۀ ارزشهای مدرن را در رفتار خود نشان ندهند نمیتوانند اعتماد ایجاد کنند و تا وقتی اعتماد ایجاد نکنند نمیتوانند در ذهن مردم جای باز کنند و تا استاد در ذهن مردم جای باز نکند نمیتواند آنها را پبش ببرد. اگر جامعۀ غربی به گپ رهبران و روشنفکران خود گوش میدهند زیرا میبینند اینها مشکلی را حل کرده اند و وضعیت را بهتر ساخته اند.
3- دنیای مدرن، دنیای تساهل، مدارا، یکدیگرپذیری و تسامح است. چگونه میشود فرهنگ تحمل و تسامح را در جامعۀ افغانستان که به شدت از این ناحیه آسیب دیده است، ترویج کرد؟
من فکر میکنم بذرهای تساهل و دیگر پذیری در فرهنگ ما وجود داشته و دارد. اولاً غفلت از عناصر خوب فرهنگ ما و ثانیاً دههها آثار جنگ و دربدری و از هم پاشیدن شیرازۀ اجتماعی ما و ثالثاً ضرورت دوران گذار از سنت به مدرنیسم، ما را از تسامح دور ساخت. مثلاً ملتی که فیلسوفی مانند فارابی و ابن سینا دارد، از حکمت ناصر خسرو برخوردار است، به عارفی مانند مولانای بلخ و سنایی غزنوی افتخار میکند، فقه و احکام شرعیش را از امام اعظم ابو حنیفه میگیرد و در اعتقادات از امام ابومنصور ماتریدی پیروی میکند، مدرنیزاسیون را با پادشاهی مانند حضرت امان الله خان شروع کرده و روشنفکری دینیاش را از سید جمال الدین افغانی و شهید بلخی یاد گرفته چطور میتواند با دیگرپذیری و تسامح بیگانه شود مگر آنکه با خود بیگانه شود. از خودبیگانگی فرهنگی یکی از بزرگترین بیماریهای جامعۀ ماست که از علامات آن خشونت ورزی و دیگرستیزی است. مگر فارابی و ابنسینا فلسفۀ یونانی را نپذیرفتند که ما با اندیشههای جدید غربی دشمن باشیم. باید مانند آنها باز، منطقی، پذیرا و در صورت نیاز منتقد باشیم. مگر مولانای بلخ تعصب و سخت گیری را دوران جنینی و خونخوارگی بشر نمیخواند؟ مگر امام اعظم در مقابل اصحاب نقل، مکتب رای را تاسیس نکرد؟ مگر سید جمال نمیگفت که من در غرب مسلمان دیدم و در شرق نام اسلام و دهها مگر دیگر؟ اگر ما درست و عقلی، نه احساسی و تعصب آمیز، به فرهنگ خود برگردیم؛ آن ما را به تسامح راهنمایی میکند. دهها مقاله دربارۀ فایده تسامح از دیدگاه غربیها نوشته میشود ولی کسی یک مقاله دربارۀ تسامح از دیدگاه مولانا یا امام اعظم نمینویسد. من خودم یک مقاله دربارۀ مبانی عرفانی دیدگاه مولانا دربارۀ تسامح نوشتم. همین که مقاله را به جامعۀ فیلسوفان کاتولیک کانادا فرستادم، برای چاپ پذیرفتند و حال آنکه شما میدانید پذیرش مقاله در رشتههای علوم بشری در مجلات تحقیقییی که فهرست جهانی میشوند چقدر سخت است. چرا استقبال کردند؟ زیرا دیدند یک مبنای محکم و یک سیستم متافیزیکی برای تسامح و رواداری در این تفکر وجود دارد که بسیار الهام بخش است. من ادیبان برجستهیی را می شناسم که در کابل حاضر بودند که دربارۀ ارزشهای مدرن مخصوصاً مسائلی مانند تسامح و دگرپذیری که در تاریخ ما ریشۀ عمیق دارد در ادبیات دری کار کنند تا به تلطیف ذهن از راه هنر بپردازند اما نه وزارت جلیۀ فرهنگ از آنها حمایت کرد و نه دونرهای خارجی. من میدانم که دونرهای خارجی دنبال بیزنس هستند اما نمیفهمم که مراکزی ملی مانند وزارت فرهنگ ما دنبال چیست؟ وقتی ابوالحسن اشعری نظر فوقالعادۀ لیبرالی امام اعظم را دربارۀ اعتقادات نقل میکند شما نمیتوانید هیچ ارتباطی بین آن آزاداندیشی و این تنگ نظری که امروز در جامعۀ ما ترویج میکنند پیدا کنید. من دهها مثال دیگر دارم. حالا برای یک افغانی آموختن تسامح از زبان مولانا و امام اعظم خیلی برایش آسانتر و قابل هضمتر است تا مونتسکیو و ولتر. دوباره تاکید میکنم تسامح و رواداری امری وارداتی نیست که ما از فرهنگ غربی وارد جامعه مان بسازیم. باید چشمۀ شفابخش تسامح و رواداری را در جانمان یعنی فرهنگمان پیدا کنیم. راهش را باز کنیم و از جوشش آن لذت ببریم، بنوشیم و بپاشیم.
همچنین هنرمندان و معلمان و نویسندهگان باید فایدۀ تساهل و مدارا را به مردم با زبان ساده و شیرین بیان کنند. عاقلان با عقل معاش زندهگی میکنند. اگر بتوانیم فایدههای تساهل و رواداری را برای معاش مردم نشان بدهیم عقل آن را میپذیرد و دنبال میکند.
به نظر من ما نباید ظرفیت فرهنگ دینی برای رشد رواداری را فراموش کنیم. مثلاً شما یک ملای ده را ببینید که اسرار خانۀ هم خان و هم مزدور ده در پیش اوست. او با هر کس و یا هر تیپ و شخصیتی میسازد. او مقداری از این ظرفیت را از دین گرفته است. کسی که از مردم خرج زندهگی خودش را میگیرد در عین حال بر آنها و بر جانشان فرمان میراند. چرا ما این ظرفیت را برای ترویج تسامح در نظر نمیگیریم؟ او هم عشق، احترام و تعامل را میفهمد. تنها لازم است که با زبان خودش با او سخن گفته شود.
4- نظر شما دربارۀ پیشینۀ اصلاحات در افغانستان چیست؟ آیا ما در افغانستان شاهد اندیشههای اصلاحی واقعگرایانه بودهایم؟
پاسخ این سوال نیاز به فرصتی مجزا و بحثی مفصل دارد. افغانستان در عصر امانالله حرکت اصلاحی به سمت ارزشهای مدرن را شروع کرد. بدون شک حرکتهای کمونیستی و سپس اسلامی و حتی طالبانی با انگیزه های اصلاحی همراه بود. اصلاحات ارضی یا مبارزه با بیسوادی جز این هدفی نداشت. اصلاحات ارزشی و بعداً اصلاح ادارات جهادی هم در همین مسیر بود. اما مشکل همیشگی ما در این دورانها این بوده که بیش از مفاهمه بر مبارزه تاکید کردهایم. هیچ حرکتی خودش را غیرواقع گرایانه نمیخواند و هیچ یک از این حرکتها خالی از نقص و اشکال نبوده است. افراطیت و تندروی یکی از این اشکلات مشترک همۀ آنهاست. آنها میخواستند یک شبه راه طولانی را بپیمانند و مردم افغانستان را سوسیالیست یا مسلمان بسازند. شما در مصر حسن حنفی را مییابید که عالمانه تلاش میکند میان اسلام و سوسیالیسم جمع کند و در ایران دکتر شریعتی را، ولی در افغانستان یک تئوریسین جدی مارکسیست، جهادی و طالب پیدا نمیکنید که اولاً جهانبینی مربوط به خود و معطوف به کیس افغانستان را مطرح کرده باشد و ثانیاً روشن کرده باشد که نقشۀ راهش چی است و ثالثا اشکالات احتمالی را جواب داده باشد. همه کار را شروع کردند و جدی گرفتند تا حدّی که مخالف خود را سربریدند بدون آنکه بدانند و بنویسند و روشن سازند که برای چه چیز مشخصی کار میکنند. یک نوع یکسونگری و مطلقگرایی هم در همۀ اینها وجود داشت، یعنی هر کدام فکر میکرد که مرغ یک لنگ دارد و آنهم همان لنگی است که در دست آنهاست. یعنی یا غربزده شده بود (منظور غرب فکری است که شامل روسیه هم میشود) و یا اسلامزده. حال آنکه یکی از افتخارات اسلام در بین همۀ ادیان حاضر، مسالۀ جامعنگری و توجه به عقلانیت است. این مساله نه تنها در عقاید اسلامی که حتی در شرع و فقه اسلامی حداقل تاآنجایی که به افغانستان تعلق دارد، یعنی فقه حنفی و جعفری مطرح است. مسالۀ قیاس و عرف و نظم اجتماعی و حاکمیت قانون و مصالح جامعه از مسلمات فقهی است که کمتر مورد توجه قرار گرفته است چنانکه گویا فقه اسلامی تنها یک بخش دارد بنام جهاد. جدی نگرفتن فرهنگ خودی یکی دیگر است. کمونیستها به شوروی بیش از افغانستان توجه داشتند، مجاهدین، مصر و عربستان و پاکستان و ایران را قبله قرار داده بودند و نهایتاً از اسلام به قومیت انحراف یافتند. طالبان مرکز تحصیلی همیشگی افغانها دیوبندی هند (که مرکز سنتی تعلیمات دینی اهل سنت افغانستان بود) را رها کرده به شاخۀ سیاست زدۀ پاکستانی آن دل بستند. دولت پس از طالبان هم وضعیت متفاوتی دارد زیرا ریشهاش در افغانستان نبود اما عملاً هم اگر ببینیم نامش بیشتر با فساد همراه است تا اصلاح. اگر برخی امور به طرف اصلاح پیش میرود به این دو دلیل است. اولاً آنها نتیجۀ فرعی و حاشیوی فضای ایجاد شده است مانند آزادی مطبوعات، انکشاف اجتماعی در برخی شهرهای بزرگ، نه آنکه در متن و اصل تصمیمها بوده است. ثانیاً این دولت اگر سالیانه برنامه و بودجهیی متناسب با آن اعلام میکند نه به دلیل داشتن برنامه ملی و برای افغانستان، بلکه به دلیل گرفتن کمکهای بین المللی و برای بدست آوردن رضایت مجامع بین المللی است.
5- چرا حرکتهای اصلاحی در تاریخ معاصر افغانستان به شکست مواجه شده است و حتی در برخی موارد نتیجۀ معکوس داده است؟
مقداری از پاسخ را در جواب سوال قبل گفتم مانند نداشتن تیوری شفاف و معطوف به افغانستان، تندروی، و از خودبیگانگی. اینجا میخواهم نکتۀ دیگری را اضافه کنم. اینکه متأسفانه حرکتهای اصلاحی یادشده بیشتر مبتنی بر واکنش و انفعال بوده تا خلاقیت و کنش. یعنی اساس این حرکات، رنج و عقده از وضعیت و مشکلات موجود بوده است تا فهم وضعیت مطلوب. چون دیدیم دنیا پیشرفت کرده و ما پس ماندهایم، ناراحت شدیم و به خود تپیدیم و با وضعیت موجودمان جنگیدم بدون آنکه آن را درست ارزیابی و نقادی کنیم. ببینیم کدام جنبههایش خوبست و کارآ و کدام بخشش مشکل زاست. همه میدانستند چی نمیخواهند ولی کمتر دانسته اند چی میخواهند. به زبانی نرمتر همۀ این حرکات اصلاحی حکایتِ از دردپیچیدن است تا روایتِ درک درست. پیشتر گفتم که ما جهان را از وطنمان جدیتر گرفیتم حالا میافزایم عمدتاً ما فرهنگ و تاریخ را از خودمان مهمتر دانستیم. یکی گفت ما از تاریخ بشر و روح تاریخی معاصر عقب نمانیم و دیگری گفت ما فرهنگمان را از دست ندهیم. بگذریم که صاحبان این شعارها کم بودند یا زیاد اما صدهایشان بلند بود و هیاهویشان تکان دهنده. در این میان کسی نبود که فکر کند آیا فرهنگ و تاریخ برای ماست یا ما برای فرهنگ و تاریخ؟ در نتیجه حتی در آن بخش از دوران اخیر که مقداری قابل افتخار است دانشگاه کابل و پلی تخنینک و طب و حربی پوهنحی ما صدها داکتر و انجینر و ژنرال شایسته تربیت کرد ولی نتوانست چند فرهنگ شناس و جامعه شناس و نظریه پرداز سیاست و حتی اسلام شناس به جامعه تحویل دهد تا چه رسد به فیلسوف. ما به نام فارابی و بوعلی مینازیم اما از زایش امثال آنها سترون شده ایم. زیرا آنان تاریخ و فرهنگ را برای انسان میخواستند و ما انسان را برای تاریخ و فرهنگ. در نتیجه داکتران و انجنیران لایق آن زمان هم آواره و مفید برای دیگران شد. وقتی شما واکنشی و بر اساس عقده عمل می کنید و از خود خلاقیت و درک ندارید، نمیتوانید کاری را به پیش ببرید و احساس ضعف به ژاژخایی تبدیل میشود در نتیجه به قول شهید بلخی:
“دیگران را به فلک سبقت دانش به دوام رفتن ما به عقب هم به دوام است اینجا”
اما اگر شما خودتان ایمان به آینده پیدا کنید، نوعی تفکر جدید برای پاسخ دادن به پرسشهای وجودتان پیدا کنید و با مسایل خودتان درگیر باشید آرام آرام راه خودتان را پیدا میکنید. نه تنها حقوقدان ما حقوق فرانسه را میخواند که جامعه شناس ما هم مشخصات شکلگیری اجتماع و مسایل جامعۀ غربی را میخواند و حتی روانشناس ما بیماریهای روانی غربیان را سر افغان تطبیق میکند. اینست که به قول مولانا “سرکنگبین صفرا فزود”. ما مسایل دیگران را با مسایل و سوالات خودمان اشتباه میگیریم در نتیجه حرکت اصلاحی ما فساد میآفریند.
6- برخی از صاحبنظران معتقد هستند که تا اکنون ذهنیت و بستر فرهنگی- اجتماعی جامعۀ افغانستان آمادۀ تغییرات اجتنابناپذیرِ مدرن نبوده است؛ به باور شما ریشههای اساسی این معضل در کجاست؟
این نوع تفکر که ذهنیت و بسترهای اجتماعی آمادهگی ندارند پس ما ناموفقیم فرار از انجام مسوولیت است. مگر مدرنیتۀ غربی محصول عوام است که ما انتظار داریم ذهنیت عوام ارزشهای مدرن را باید حمایت کند؟ اگر قرار بود ذهنیت عامه و بستر اجتماعی مهیا باشد دیگر هنر یک روشنفکر چیست؟ ذهنیت پذیرا برای ارزشهای مدرن و بستر فرهنگی از آسمان نازل نمیشود یا از پاریس و بوستون هدیه داده نمیشود بلکه نتیجۀ فهم و فعالیت روشنفکران و فعالان جامعۀ مدنی است. باید مطلق نگری را کنار گذاشت و بر اساس یک برنامۀ مشخص و کاربردی پیش رفت. یک افغانی عامی مانند یک آمریکایی عامی از زندهگی خود لذت میبرد، هر دو امید دارند، کار میکنند و برای رسیدن به اهدافشان از چیزهایی میگذرند. اولاً نباید نکات موجود لذت بخش زندگی را نادیده گرفت، چنانکه نباید خیال کرد یکی بیغم است. دوما دید چطور میشود از مشکلات کاست و اهداف در دسترسی برای خود تعریف کرد چه در حوزۀ فردی و فامیلی مانند تا سال آینده چند عادت خانوادگی برای بهرهبری از ارزشهای مدرن بدست آوریم، چه در بعد اجتماعی مانند بهبود فرهنگ استفاده از ترانسپورت عامه و برخورد با دریور و مسافر، و سپس در سطح ملی مانند تحلیل حق رای یا برنامۀ انکشاف ملی. در دو بخش اول، خود تحصیلکردگان ما میتوانند مستقلاً وارد عمل شوند بدون آنکه مستلزم کدام خرج کلان یا فند خارجی باشند. چونکه هر کس میتواند از فامیل و محل کار خود شروع کند. در بخش آخر هم از تشویق زبانی و قلمی و حتی بیشتر میشود سهم گرفت. این یک مثال است. فقط باید نگاه کنیم که خود ما چی میتوانیم به جای آنکه تنها از دیگران توقع کنیم. یکی از مشکلات جامعۀ ما این است که هیچ کس از خود شروع نمیکند و همه میخواهند که دولت مشکل آنها را حل کند، حال آنکه دولت جز خودِ کلان شدۀ همان افرادی نیست که اصلاحگری نمیکنند. متاسفانه مردم سرک و حتی پیش خانۀ خود را پاک نگاه نمیکنند تا اینجو یا دولت این کار را بکند. بعد همه از ضعف فرهنگ عمومی شکایت دارند. چرا جامعۀ مدنی هیچگاه به روز پاکی سرک فکر نمیکند؟ ما همه نصیحت میکنیم و برای دیگران کارشناسی و تحلیل میکنیم اما برای خود نه نسخهیی میپیچیم و نه برنامهیی متناسب با انکشاف کشور را تعقیب میکنیم.
7- تلاشهاییکه در زمینۀ بسترسازی فرهنگی به منظور ایجاد تغییر توسط دولت و نهادهای جامعۀ مدنی و رسانهها صورت گرفته تا چه اندازه موثر تمام شده است؟
تبدیل شدن جهان به یک دهکدۀ خُرد افغانستان را بیتاثیر نگذاشته است. پیشرف شگفتانگیز تکنولوژی در سالهای اخیر حتی روستاهای ما را از بیخبری مطلق و بریدهگی از جهان بیرون آورده است. شبکههای تلویزیونی، آژانسهای خبری، انترنت، موبایل، دی وی ها، نرم افزارهای مختلف، رشد سطح سواد و مکاتب، افزایش دانشگاههای خصوصی، آموزش کمپیوتر و زبان خارجی، مهاجرت اعضای فامیل به کشورهای دیگر، بورسیه های تحصیلی و ورکشابهای گوناگون، سرک سازی و واردات خارج از کنترل کالاها و امثال اینها در جامعۀ امروزمان مانند تیغ دولبه عمل میکنند. از یکسو سطح آگاهی، قدرت انتخاب، و تنوع و رنگارنگی جامعۀ ما را بیشتر ساخته و مثبت ارزیابی میشود. از دیگر سو بدلیل صادراتی بودن و بعضا ناسازگاری با سنت ها و به قول شما ذهنیت فرهنگی جامعه زمینۀ تندروی ها و ازخودبیگانگی تازه ای را مهیا می سازد. وقتی انکشاف در یک جامعه تنها ظاهری و مبتنی بر پول و پیسه است و از مشکلاتی که قبلا مطرح شد رنح می برد، به پیدایش گروههای تندرویی می انجامد که مثلا تجلیل نوروز را حرام اعلام می کند تا کپی آداب مذهبی کشورهای دیگر می نماید.
8- اصلاحات موثر و واقعی از کجا آغاز و در کدام حوزه ها صورت گیرد؟
چنین اصلاحاتی باید درونزا و همهجانبه باشد و همۀ افراد جامعه را درگیر کند. یعنی اولاً بکوشد تا حدممکن بومی شود و با نیازها و ارزشهای واقعی هماهنگی شود. ثانیاً نباید آن را به یک بخش محدود ساخت. مثلا فساد اداری یکی از مشکلات جدی ماست که همه از آن سخن میگویند. اما اصلاح تفکر ما چیزی است که کمتر از آن سخن گفته میشود. اینکه واقع بینی عملاً به توجیه وضعیت موجود میانجامد یک مشکل دیگر ماست. اخلاق وحتی آداب اجتماعی ما هم نیاز به اصلاح دارد، اینکه ما قوانین ترافیک را رعایت نمیکنیم در سطح کلانش به همان میرسد که کمیسیونهای مستقل ما هم قانون استقلالیت خود را عمل نمیکنند! افلاطون سدهها پیش به ما یاد داد که مشکلات کلان اجتماعی، سیاسی و حتی فرهنگی از غفلتهای خرد برمیخیزد. کسی گفته بود افغانها ملتی هستند که تشویقشان هم دَوزدن است و مثلا میگویند “پدرلاند/لعنت عجب چیزی است”. این فرهنگ بعد در روابط خارجی و تعاملات کلان ملی هم خودش را نشان میدهد. ثالثاً باید در چنین پروسس کلان مسوولیت پذیری را شریک ساخت البته به قدر اختیارات هر فرد. مادر یک خانواده فرزندش را ادب و محبت با هم صنفیهای غیر هم نژادش بیاموزد و معلم ادب احترام همراه با رقابت و سیاستمدار روح ملی با برنامۀ روشن. همۀ اینها میتوانند از طریق جامعۀ مدنی و حکومت با ابزارهایی که به دست دارند نهادینه شوند. اگر بخواهم خیلی عملی بگویم یک عزم ملی مقدمۀ کار است که در عامۀ ما وجود دارد. کمیسیون اصلاحات اداری باید با پلان و جدیت پیش رود و نسبت به فعالیتهای خود به جامۀ مدنی پاسخگو باشد.
9- ما در یک دهۀ اخیر، به منظور ایجاد اصلاحات و تغییر در سطوح مختلف، تیوریها و ارزشهای مدرن را وارد کردیم. پس از گذشت ده سال ارزیابیها حاکی از این است که بستر نهادینهسازی و تحقق این تیوریها و ارزشها در جامعۀ افغانستان فراهم نبوده است؟ چگونه میتوانیم ارزشها و تیورهایی را وارد کنیم که منطبق با جو حاکم در این جامعه باشد.
با آنکه پاسخ این پرسش در ضمن مطالب قبلی داده شد، به بیانی دیگر میگویم نباید از وارد کردن تیوری و ارزش سخن گفته که در آن صورت به شکست مجدد حرکت اصلاحی میرسیم چنانکه جریانات قبلی شکست خوردند. در عوض، باید روی انکشاف متوازن، درونزا و همهشمولگر فکر کرد. به این منظور باید عناصر خودی چه در فرهنگ افغانی و چه در فرهنگ اسلامی را دنبال کرد. از سیاست زدهگی دوری کرد. منظور از سیاست زدهگی آن است که فکر شود تنها راه انکشاف یک مملکت مجرای سیاسی است. متأسفانه در دوران اخیر تمام گروههای نژادی افغانستان نسبتشان را با افغان بودن از رهگذر سیاست و قدرت سیاسی نگاه کرده اند. هویت ملی در جامعۀ ما شدیداً با سیاست درهم آمیخته است حال آنکه یک آمریکایی هیچگاه اینطور نگاه نمیکند. به نظر من این خودش نشان از سیطرۀ تفکر قرون وسطایی دارد که فکر میکند اگر زور فیزیکی داشته باشم قدرتمند هستم. نهایتاً اینکه آنانکه واقعاً خواهان تغییر هستند تغییر را باید از خود شروع کنند و بدانند که بدون مقداری فداکاری امکان ندارد. تجربۀ ناکامی ها نباید ما را تلقین شکست بدهد چون ما حق نداریم که تبدیل به الگویی برای شکست شویم. باید کوشید نیروهای هم جهت را پیدا کرد و تلقین همت نمود و در کارهایی به اندازۀ توان خود شروع نمود. همچنین باید به تجربۀ کشورهای اسلامی انکشاف یافته یا در حال انکشاف توجه کنیم و از آنها درس بگیریم. ترکیه یک نمونۀ خوب است. مالزی هم نمونۀ خوب دیگری است. در برخی مسائل ایران هم درسهای آموختنی دارد. اردن هم در باب حقوق اسلامی مطالبی دارد.
10- همیشه میان سنت و تجدد در افغانستان جدال و کشمکش نفسگیر وجود داشته است و اغلب این سنت بوده است که پیروز میدان بوده است. چه راهکارهایی را به منظور هماهنگی و آشتی سنت و مدرنیته در افغانستان پیشنهاد میکنید؟
من در کتابهایم از جمله “از سنت بلخ تا مدرنیت پاریس” ، “سنت روشن اندیشی در اسلام و غرب ” و “از مولانا تا نیچه” نظریاتم را به تفصیل گفته و از لحاظ فلسفی مبانی لازم را مطرح کردهام. هرچند مدرنیته غالباً در لباس سیاست و اقتصاد در جامعۀ ما جلوه کرد ولی ذات آنرا فرهنگ و فلسفه تشکیل میدهد. این فلسفه کاملا عقل گرا و انسانگراست و نقد حاضر را از نسیۀ فردا بیشتر دوست دارد. از دیگر سو سنّت ما بیش از هزار سال سابقه دارد حال آنکه آشنایی ما با مدرنیته به صد سال نمیرسد و آنهم نخست ما با صورت سیاه مدرنیته روبرو شدیم. مثلا جاپان که تجربۀ استعمارشدن را نداشت خیلی راحت تر میتوانست مدرنیت را بپذیرد تا ما. مضاف بر آنکه هفتصد سالۀ دوم فرهنگ اسلامی چندان شکوفایی نداشته است و ما یا ایستا بودهایم و یا قهقرا داشته ایم. آیا توجه کردهاید خیلی اوقات که کلمه فرهنگ را بکار میبریم از چیزی به نام “عنعنه” هم یاد میکنیم که ترکیب عن + عن است. عن در عربی یعنی “از”. در نتیجه فرهنگ ما اولا بر اساس نقل قول قرار گرفته و ثانیا دیگری مهمتر از ماست و ثالثا گذشته نقشۀ راه آینده را نشان میدهد. حال آنکه در فرهنگ مدرن هم “خود” از دیگری مهم تر است، هم “عقل” از نقل و هم “آینده” جای گذشته را می گیرد. حالا ما نیاز داریم کسانی که این مطالب را بفهمند، آنرا در فرهنگ خودمان بیابند، و نهایتاً آنها را به زبان امروز بیاموزانند و اگر بخواهم فلسفی تر بگویم بیفزیایم که نقدِ آنها را نیز بسنجند که ما در روزگاری زندگی میکنیم که مدرنیته را هم از پشتِ عینکِ پُست مدرنیته میبینیم و این قصۀ جانکاه دیگری است.
11- به نظر شما اساسی ترین موانع و چالشها فرا راه اصلاحات بنیادین و عمیق در افغانستان کدام ها اند؟
بسیار خلاصه میگویم: عدم شناخت خود، جهان، و فرهنگ که دردناک است و عدم اراده جدی برای شناخت درست این سه که دردناکتر است. سقراط در دفاعیۀ خود نکتۀ تراژیکی را بازکرد. خطاب به آتنیان گفت: شما برای تربیت اسب به هر کس اعتماد نمیکنید ولی برای تربیت انسان، یعنی فرزندانتان، به هر کس اعتماد میکنید. حال من میگویم وضع ما تراژیکتر است: ما برای سکانداری کشور و انتخاب زعیم ملی یا اعضای پارلمان برای اصلاحات متأسفانه به کسانی اعتماد میکنیم که بارها فسادشان را دیدهایم و بیعلاقهگیشان به امر ملی را آزمودهایم، همانهایی که ناقور قومیت و زبان را مینوازند و تنها منافع شخصی خود را تعقیب میکنند. بدون “شکافتن این فلکِ” جهل و نقل در درونمان، “طرحی دیگر” در کشورمان سامان نمیگیرد.
در پایان امیدوارم که جامعۀ مدنی نقش اتصالی خود بین فرهنگ تاریخی و ملی از یکسو و فرهنگ مدرن از سوی دیگر را هم بشناسد و هم بازی کند. اکنون بخش بزرگی از مسوولیتِ حکومت مخصوصاً در ساحۀ فرهنگ بر دوش جامعۀ مدنی گذاشته شده است. جامعۀ مدنی باید مبارزه با افراط و تندروی را سرلوحۀ خود قرار دهد، نه آنکه خودش در تندروی از آنسوی دیگر دیوار بیفتد. اصلاحات بنیادین اجتماعی با عجله و شتاب و ایدیولوژیزدگی بیگانه است؛ حالا چی فرق میکند نامش ایدیولوژی مارکسیستی و لیبرال باشد یا اسلامی. روح تاریخی ما همیشه از افراط گریخته است. زمانی بریلویها از هند پیش امیر دوست محمد خان آمدند حتی همانها او را عنوان “امیر” دادند تا حمایت او را به دست آورند و در سایۀ حمایت امیر تفکرات افراطی و طالبگونۀ خود را ترویج کند اما امیر روی خوش به آنها نشان نداد و پس روانشان کرد. خود امیر هم کتاب “شهاب ثاقب در ردّ وهابیت کاذب” را نوشت تا تفکرات سلفی در افغانستان شکل نگیرد. “تقویه الایمان” هم توسط امیر شیرعلی خان در ردّ افراطیگری دینی نشر شد. حتی امیر عبدالرحمان خان که نسبت به شیعیان بسیار ظلمها نمود در ردّ افراطی گرایی سلفیها کتاب “تقویم الدین” را نوشت که در آن خدا را شکر میکند که محمد ابن عبدالوهاب را کشت و نگذاشت که حرمت پیغمبر اسلام توسط او بیشتر شکسته شود. عموماً حاکمان همیشه از پتانسیل دینی برای تقویت و مشروعیت خود استفاده کرده اند، چنانکه ماکیاولی در آغاز رنسانس هم همین را پیشنهاد میکند، حکومت مردان ما چنین نکردهاند. چرا؟ چون روح متعادل افغانی این را قبول نمیکند. من موارد بیشتری از این روح را در “از سنّت بلخ تا مدرنیّت پاریس” نشان دادهام. حالا این وظیفۀ مقابله با افراطیگری دینی بر دوش جامعۀ مدنی است که باید اولا خودش درست فرهنگ دینی افغانی را بشناسد و ثانیا بین عناصر معقول آن با ارزشهای مدرن پیوند ایجاد کند و نگذارد که ناامیدیها، فسادها و مشکلات، عقده ایجاد کند که اگر سلاح پرتوان مذهب به دست افراد عقدهمند بیفتد ما هم از ارزش های والای دینی دور میافتیم و هم از ارزشهای انسانی.