جمعه, ۳۱ حمل ۱۴۰۳

در راستای همگرایی منطقه‌ای

1

کالبد شکافی هیولا

26 February 2019

گفت‌وگویی با استاد خواجه بشیر احمد انصاری پیرامون دین و خشونت

بخش هشتم

 

خشونت تکفیر

پرسش: آیا تکفیر را هم می‌شود جزء خشونت زبانی به شمار آورد؟

پاسخ: تکفیر را هم می‌توان جزء خشونت زبانی، هم جزء خشونت فکری و هم جزء خشونت فیزیکی به شمار آورد. تکفیر مراحل گوناگونی دارد، نخست در ذهن تکفیری نطفه بندی می‌گردد، باز بر زبانش جاری می‌شود و در مرحلۀ سوم نتایجی بر آن مترتب می‌گردد، که محرومیت انسانِ تکفیر شده از میراث، جداشدن از همسر، گردن زدن و سپس نخواندن نماز و عدم تدفین در قبرستان مسلمانان از آن نتایج به شمار می‌روند. انسان تکفیری خودش را سخنگو و سکرتر خدا در زمین می پندارد؛ سخنگویی که نماد زندۀ زمختی و خشونت به شمار می‌رود.

برخی ها تکفیر را زادۀ زندان‌های مصر در دهۀ هفتاد می دانند، غافل از اینکه تکفیر در تاریخ ما ریشه‌هایی بس عمیقتر داشته است. تکفیر از عصر خوارج تا امروز در این امت بیداد نموده و در بسا حالت ها خرمن اجتهاد و تفکر را به آتش کشیده است. اگر به کتاب های گذشته مروری کنیم هزاران نمونۀ تکفیر را خواهیم یافت. کتاب الملل والنحل نوشتۀ عبدالقاهر بغدادی، دانشمند قرن پنجم هجری شافعی، یکی از نمونه هایی است که نشان می دهد مذاهب اسلامی همدیگر خویش را چگونه با تیر تکفیر نشانه گرفته و در این میدان هنرنمایی های شگفتی انگیزی نموده اند.

خوارج، علی و ابن عباس و ابوایوب انصاری و گروه بزرگی از یاران پیامبر را تکفیر نمودند. قدری ها در تکفیر کمتر از خوارج نبودند. گروهي دیگر آمده هم خوارج وهم قدری ها را تکفیر نموده و آن ها را زشت ترین آفريده های خدا در زمین دانستند. ابو الهزیل از رهبران معتزله، رهبر دیگر آن مذهب، ابراهیم نظام را تکفیر نمود، و سپس مرداد معتزلی در تکفیر هردوی شان نوشت، و دیگران آمدند و مرداد را برای آنکه گفته بود ممکن است یک فعل از دو فاعل صادر گردد تکفیر نمودند. و جبایی معتزلی فرزندش را بر سر مسایل خورد و ریزۀ اجتهادی تکفیر نمود. و خلاصۀ سخن اینکه گردونۀ تکفیر در امتداد تاریخ این جغرافیا پیوسته در گردش بوده و هر روز لباس نوی بر تن نموده و این سلسله را نهایتی نبوده است؛ تو گویی ما خود امتی از کفار بوده ایم که باید همدیگر خویش را بر سر مسایل فرعی اجتهادی گردن زنیم.

در کشاکش تکفیر و تکفیر مضاد، بهانه های فراوانی در دست داریم که یکی پس از دیگری استفاده گردیده و هر گروه خودش را “فرقۀ ناجیه” خوانده و بقيه را مستحق آتش جهنم.

فتنۀ خلق قرآن، ماجرای اجتهادی دیگری بود که هیچ لزومی نداشت ولی بهانه ای شد برای کشتن و تعذیب گروه بزرگی از موافقان و مخالفان. گیوتین این فتنه تا سال ها تشنۀ خون بود و جان موافقان و مخالفانی را که همدیگر خویش را تکفیر می نمودندچپ و راست می گرفت.

حضرت امام بخاری كتابي دارد بنام “خلق افعال العباد” که در ضمن نقل روایاتی مبنی بر تکفیر جهمیه – یکی از مذاهب اسلامی که گروهی از احناف هم به آن منتسب اند- حکایت تکفیر و کشتن “جعد بن درهم” نظریه پرداز نخستین مذهب جهمیه را نقل می نماید. او می نویسد: خالد فرزند عبدالله قسری نماز عید قربان را در واسط “عراق” ادا نموده و – در پایان خطبۀ عید- اعلام نمود: بروید قربانی کنید، خداوند قربانی های تان را قبول فرماید، اما من جعد بن درهم را امروز قربانی می کنم. سپس از منبر پایین شد و جعد بن درهم را – که بنا بر روایات تاریخی چون گوسفندی در کنار منبر بسته بودند- در داخل مسجد، و آن هم در روز عید قربان و در کنار منبر پیامبر ذبح نمود، چون او معتقد بود که قرآن خالق نه بل مخلوق است.

ابن القیم معطله را، که بیشترین مسلمانان را شامل می شود، تکفیر نموده و فرمودند که آن ها کافرترین مخلوقات خدایند. سپس همان معطله آمدند و ابن القیم را هم تکفیر و هم بر مرکبی سرچپه سوار کرده و در شهر دمشق گرداندند.

ابن تیمیه، دانشمند دیگری است که صد ها بار از تکفیر و گردن زدن مخالفان حرف زده است. مخلوق خواندن قرآن و مسایلی از این قبیل باربار در فتاوای ایشان تکرار شده که به بریدن گردنِ قائلان آن توصیه نموده است. مبنای این تکفیر ها نزد ایشان گاهی خیلی خنده آور بوده است. در حالی که پیروان بیشتر مذاهب اسلامی نیت نماز را بر زبان جاری می سازند و دلیل خود شان را هم دارند، ولی ابن تیمیه فتوا داد که اگر فردی بیاید و نیت نماز را با صدایی بلندتر طوری که برای نماز گزاران پهلویش تشویش خلق کند، ادا نماید، باید از این کار توبه کند و اگر توبه نکرد باید کشته شود. خواننده می تواند به صفحۀ 98 الفتاوی الکبری، ابن تیمیه، المجلد الثانی، دارالکتب العلمیه، 1971، بیروت، لبنان، مراجعه فرماید.

دیگران را بگذارید همین مفسر بزرگوار کشور خود ما، فخرالدین رازی، می آید و در تفسير مفاتيح الغيب خويش هنگام شرح آیت 11 سورۀ شوری، کتاب “توحید” ابن خزیمه را به بسیار سادگی کتاب شرک می خواند، این در حالیست که هم فخرالدین رازی و هم ابن خزیمه از مجتهدان بزرگ مذهب شافعی بوده اند.

در پایان می خواهم بگویم، بزرگان ما قابل احترام اند ولی نه تا حدی که آن ها را مصئون از نقد و معصوم از خطا دانست، بویژه وقتی مسئله به تکفیر و کشتن رابطه می گیرد. این همه تکفیر و تکفیر مضادی که در سراسر جهان اسلام جریان دارد، و باز این گردن بریدن هایی که بر مبنای این تکفیر ها صورت می گیرد، دانه هایش را می توان در میراث فکری و اجتهادی برخی بزرگان ما یافت که باید آن را دور ریخت و نگذاشت فرهنگ کینه و خشونت به گفتمانی مسلط تبدیل گردیده و تمدنی در آستانۀ انتحار قرار گیرد.

راه برای ساختن جامعه ای بهتر از همینجا می گذرد.

سر چشمه شاید گرفتن به بیل

چو پر شد نشاید گذشتن به پیل

جامعه شناسی خشونت

خشونتی را که شاهد آن هستیم ریشه‌های بس عمیقی در روان ما داشته، بر لایه‌های عمیق لاشعور ما سایه افگنده و شخصیت ما را شکل داده است.

یکی از این ریشه ها به نحوۀ تربیت ما بر می گردد. زمانی که نوزاد ما از رحم مادر بیرون شود، نخستین کاری که می کنیم، دهنش را با چوشک و دست و پایش را با رشتۀ ای سخت می بندیم. وقتی بزرگ شد، در دل شب ها او را از جن و پری و بلا و “مادرآل” و دیگر بلاها می ترسانیم بی خبر از اینکه ما داریم دانه های ترس و هراس را در ژرفترین لایه های روان کودک معصوم خویش زرع می نماییم.

باز وقتی که وارد مکتب می شویم، نخستین وسیلۀ تعلیمی ای که با آن آشنا می شویم چوب است. اگر هر درسی را فراموش کرده باشم، آن درسی که در کتاب صنف اول ما بود هیچگاهی ذهنم را رها نمی کند. آن درس تنها یک جمله بود که می گفت: “واخ، واخ، واخ! ماما خرکار را زد” و در آن صفحه تصویر مردی دیده می شد که بر فرق خرکاری با چوب می کوبید. این جمله که دارای بار سنگین طبقاتی بود تنها خدا می داند که چه آسیبی بر روان ما وارد نموده و زمینه را برای خشونت “پرولتار” در کشور مهیا نموده باشد.

همان طوری که حدود بیست سال پیش در جایی نوشته بودم، شاگردان و یا بهتر بگویم “طالبان” مدارس دینی ما نخستین درس شان را در مضمون صرف با “ضرب” آغاز می نمایند و “ضرب” میزانی است که همه صیغه ها را در قالب آن می سنجند. صیغه های “ضرب، ضربا، ضربوا، ضربت..” تا اواخر دورۀ تحصیل بر زبان ها جاری می گردد و در روان ها می نشیند و چون اذکار صوفیه بر سلوک “طالبان” تأثیر می افگند.

مضمون دیگری که خوانده می شود “نحو” است که بخش مهم گرامر زبان را تشکیل می دهد. در مضمون نحو نیز، دلپذیر ترین واژه ای که از آن استفاده می گردد، فعل “ضرب” و مشتقات آن است. جالب اینکه در تمامی کتاب های نحو و در امتداد قرون و اعصار، و در میان تمامی مذاهب اسلامی، ما تنها یک مثال داریم که نه فاعل و نه مفعول و نه هم فعل آن تغییر می کند و آن “ضَرَبَ زَیدٌ عَمرواً” می باشد. عقلی که این قدر با “ضرب” چارج شود و سپس نتواند مثال دیگر و فعل دیگر و نام دیگری را بکار برد چطور می تواند پاسخ پیچیده ترین پرسش های عصر را دهد که نخستین لازمۀ آن برخورداری از تفکر انتقادی است. چنین عقلی می تواند آمادۀ گرایش به هر گونه افراط و خشونتی باشد.

در رابطه به منهج و یا نصاب تعلیمی ما، یک نکتۀ دیگر را نیز می خواهم یادآور شوم و آن اینکه کسانی که با رشته های انجنیری و فیزیک و کیمیا و ریاضی سر و کار دارند، به استبداد و جباریت و خودکامگی نزدیکتر اند تا کسانی که با علوم اجتماعی سروکار داشته اند. در علوم ساینسی یک جمع یک مساوی به دو می شود، و چون این قاعده هم در زمانی که آدم آفریده می شد درست بوده، هم حالا، هم در آینده، هم در زمین و هم در مهتاب، عقل دانش آموز علوم ساینسی طوری پرورش می یابد که همۀ دنیا را یا سیاه ببیند و یا سفید، و قواعد و فورمول هایی را که در ذهن دارد نقض پذیر نداند. او می آید و تصور می کند که قوانین جامعۀ انسانی نیز  همان طور آهنین بوده اند.

بر مبنای همین اصل بود که بیشترین رهبران خشونت در خاورمیانه و شمال افریقا یا انجنیر بوده اند و یا هم داکتر. آری، در جمع رهبران مشهور خشونت و خونریزی در خاورمیانه و شمال افریقا، سیزده تن آن ها مهندس بوده اند.

در اواخر  دهۀ شصت و اوایل دهۀ هفتاد میلادی سه جریان افراطی و خشونت شعار در جهان اسلام ظهور نمودند که هر سه آن به دست مهندسان تأسیس شده بودند که اولی آن ها یک انجنیر بنام شکری مصطفی بود که حرکت “تکفیر و هجرت” را تأسیس نمود، و شخص دومی شان استاد فیزیک بود که صالح سریه نام داشت و “جنبش نظامی” را اساس گذاشت، و سومی شان عبدالسلام فرج، فارغ دانشکدۀ انجنیری دانشگاه قاهره بود که کتاب “فریضه غائبه” را نوشت و یکی از تأثیر گذار ترین رهبران “جماعت اسلامی” به شمار می رفت.

در جمع کسانی که صبح 11 سپتمبر 2001 میلادی هم، چند هواپیما را در فضای نیویورک و واشنگتن به برج های تجارت جهانی و تعمیر پنتاگون کوبیدند، هشت تن شان مهندس بودند.

در سال 2016 میلادی، دانشگاه پرنستون امریکا کتابی را به قلم “دییگو گامبیتا” و “ستیفین هیرتاگ” نشر نمود که عنوان آن “مهندسی نمودن جهاد” نام داشت. آن دو پژوهشگر زندگی 497 تن از عناصری را مطالعه نموده اند که در 35 کشور مختلف زاده شده و متهم به دامن زدن خشونت بوده اند. در این جمع 207 تن آن ها فارغ دانشگاه بوده که در آن شمار 93 تن، یعنی نزدیک به نصف آن ها فارغ رشتۀ انجنیری بودند که اگر فارغان ساینس و طب و امثال آن را بر آن بیفزاییم نسبت آن ها بالاتر از نصف می شود.  

مهندس عادت دارد تا زوایا و اضلاع و طول و عرض و اندازه را به دقت سنجیده و نتیجه ای دقیق از آن به دست آورد، اما رشته های علوم اجتماعی چون جامعه شناسی و علوم سیاسی و اصول فقه و فلسفه و امثال آن چنین نبوده و هر کدام این رشته ها ممکن است چندین پاسخ مختلف در اختیار ما قرار دهند.

وقتی چشمی، از میان بیشتر از ده ملیون رنگ، تنها سیاه و سفید آن را می‌بیند، و در برخورد با احکام دینی تنها “حلال” و “حرام” و “اسلام” و “کفر ” آن را به رسمیت می‌شناسد، طبیعی است که در نزد او یگانه حق همان چیزی تصور گردد که او بدان باور داشته است. در چنین حالت است که دکمۀ بمب انتحاری کشیده می شود و ماشین انتحار  و کارد ذبح شرعی به حرکت می آید.

 

 

 

 

خشونت، افراطیت، تروریسم، اسلام گرایی