there is not post in layout 2
وزیر خارجه سابق افغانستان: با ایران همسو و همراهیم
رنگین دادفر سپنتا وزیر خارجه سابق افغانستان از حمله ایران...
طالبان بخشی از واقعیت افغانستان هستند، نه کل آن
08 January 2022
جمشید یما امیری
با پیروزی طالبان در افغانستان، موج گستردهیی از اعتراضات قومی در شبکههای اجتماعی شکل گرفته است. فضای شبکههای اجتماعی بینهایت ملتهب و حساس گردیده است. آدمها بیدرنگ بر همدیگر حمله میکنند و تقصیر آدم و عالم را به گردن یک دیگر میاندازند.
بخشی از بحران چهل و پنجساله، ریشه در منازعۀ قومی و گروهی داشته است؛ اما اختلافاتِ مستور تباری، هرگز به «تجزیهطلبی»، زیرسؤال بردن تاریخ، جغرافیا و موجودیت کشوری بهنام افغانستان نینجامیده بود.
این وضعیت زادۀ یکرنگ و یکدستسازی دولت و قدرت در افغانستان است. با غلبۀ نظامی- سیاسی طالبان، دیگر اقوام و گروههای اجتماعی احساس حقارت و سرخوردگی دارند. اکثریت مطلق نادیده گرفته شده و حذف گردیدهاند. از اینرو، آنها بر همهکس و همهچیز حملهور میشوند!
لبنانیزهسازی افغانستان در سال ۲۰۰۱، اشتباه کلان و جبرانناپذیر بود. تقسیمات قومی ریشه تاریخی داشت؛ اما در نظام پسا بن رسمیت یافت. خلقوپرچم و احزاب جهادی، در گرمساختن منازعۀ قومی و تفرقهاندازی نقش برجسته داشتند. این دو جریان متخاصم، صدمۀ سنگین به پیکر افغانستان و وحدت اجتماعی، ارزشها و اساسات ملی زدند. طوریکه افغانستان نتوانست پس از چهل سال کمر راست کند.
علاوه بر تحول پیش آمدۀ سیاسی، لبنانیزهسازی دولت در دو دهه گذشته بهانشعاب اجتماعی و تفرقه کمک کرد. بهجای قرارگرفتن اصل برابری، شایستگی، تعهد و اهلیت؛ قومیت و در دایرۀ کوچکتر ولایت، ولسوالی و قریه معیار قرار گرفت. اقوام، ولایات و شهروندان درجهبندی شدند. کرسیهای دولتی حتا در غیرسیاسیترین نهادها مثل نهادهای دفاعی و امنیتی، نهادهای خدمات ملکی و قوۀ قضائیه درجهبندی شدند. بهجای تقسیم صلاحیتها و غیرمتمرکزسازی اختیارات، تا توانستند نهادها و ساختارها را تضعیف کرده و منابع و اقتدار و … را در ریاست جمهوری مختصر ساختند. این وضعیت مشروعیت سیاسی و مردمی نظام را صدمه زد و فاصلۀ دولت با مردم را چندبرابر ساخت. تا جاییکه در روستاها هیچ تعلقی به نظام وجود نداشت. فروپاشی سیاسی هم نشان داد که روستاها و اقوام چون سهم و نقشی در دولت و نظام نداشتند، بی تفاوت ماندند و حتا در چپه کردن دولت کمک کردند. آنها کمترین آسیب را از تحول پیش آمده متحمل شدند.
مناسبات اجتماعی، پیوندهای خویشاوندی و خونی، ساختار جغرافیایی و قومی، امکان تجزیۀ افغانستان را اندک ساخته است. اکثریت مردم با وجود اینکه از نابرابری و ستم شاکیاند؛ اما هرگز از تجزیه و چندپارچهسازی افغانستان که از سوی جمعی مطرح گردیده حمایت نکردهاند. مردم بهخوبی میداند تجزیه بهسود هیچ کس و طرفی نیست.
اما فضای حاکم میان ایلیت سیاسی اقوام راندهشده از قدرت، زنگ خطر را بهصدا در آورده است. من هرگز فضای عمومی را اینگونه پر از تنش و درگیری تباری ندیده بودم.
تجزیه مذموم، ناپسند و خالی از سود است. اما اگر حاکمیت قومی، گروهی، استبدادی و تندروانۀ مذهبی ادامه یابد؛ بهنمادها، سمبولها، ارزشها و هنجاری اکثریت بیاحترامی و توهین صورت گیرد؛ واقعیتهای افغانستان پسا ۲۰۰۱ نادیده گرفته شود، اهمیت روابط با جامعۀ بینالمللی، همسایهها و قدرتهای جهانی درک نشود، خطر تجزیۀ افغانستان دور از انتظار نیست. علاوه براین، برخی کشورها و همسایهها هم حامی تقسیمِ افغانستان بهدو بخش شمالی و جنوبی هستند. طوریکه شمال تحت قیمومیت یک قدرت و جنوب بهکنترل قدرت دیگری درآید.
این حقیقت باید درک شود که طالبان بخشی از واقعیت افغانستان هستند؛ نه کل آن.
وقتی دربارۀ اهمیت مشارکت سیاسی سخن میزنیم، هدف مان واگذاری چند کرسی دولتی بهچهار کلاههای اقوام نیست؛ تیکهدارانیکه بهجز منافع کوچک فردی و خانوادگی هیچ چیزی برای آنها معیار نبوده است. هدف از مشارکت سیاسی، حضور معنادار جوانان، زنان، اقلیتها، متخصصین،چهرههای تحصیلیافته، با تجربه و متعهد در نهادهای عمومی، پالیسیسازی و سیاسی میباشد.