دوشنبه, ۱۷ ثور ۱۴۰۳

در راستای همگرایی منطقه‌ای

1

سپیداری در میان “الجبر” و اختیار

22 February 2019

صبور سیاسنگ

 

امروز، چهارشنبه دوم اپریل 2008، چهل تاریکی از نتابیدن استاد نور محمد تابش می‌گذرد. تنها خداوند می‌داند و خودش که چرا ناگهانی از آب و هوا روی برتافت و به خاک پناه برد.

او را همیشه ایستاده و تباشیر به‌دست در کنار تختۀ سیاه دیده‌بودیم. باریک اندام و بلندبالا بود. نمی‌توانست اندوه نهفته در چهره‌اش را پنهان کند. از دور، به صادق فطرت ناشناس استخوانی روزگار کابل میماند. شاید نمی‌ماند و ما می‌خواستیم چنان ببینیم. آواز و خندۀ بلندی داشت، حرف “ر” را مانند باشندگان امریکای لاتین با فشار بر زبان می‌آورد.

جایگاهش در میان شاگردان و دوستان هم ویژه بود: برخی بسیار زیاد دوستش داشتند و شماری دیگر به همان اندازه بدخواهش بودند. آشنای سرسری نداشت.

سی‌وسه سال پیش، ما گروهی از بچه‌های گریزپا و سینمازدۀ صنف یازدهم لیسۀ غازی (کابل) که از تندخویی بیمانند استاد قاری نصرالله خان به تنگ آمده‌بودیم، از خداوند می‌خواستیم جایش را استاد تابش بگیرد.

می‌گفتند: “اگر سختگیری تابش از تندخویی نصرالله خان زیادتر نباشد، کمتر نیست” و می‌افزودند: “ماجراهای سیاسی هم دارد.” و ما که افزون بر اینها، چیزهای دیگری نیز می‌دانستیم، از خواست مان روگردان نبودیم.

با آنکه بار بار شنیده‌بودیم “دعای شاگردها به درگاه خداوند پذیرفته نمی‌شود”، از ما پذیرفته شد. پس از آن، برای خودنمایی، تا امروز، با بالا انداختن یخن پیراهن از شناخت و نزدیکی با وی یاد کرده‌ایم.

گر چه شاگرد استاد تابش بودن نیز سودی به آموختن الجبر از سوی سرهای سودازدۀ ما نکرد؛ ناسپاسی خواهد بود اگر نگویم آنهمه کارخانگی‌ها و برخوردهای سختگیرانه، گراف ولگردی‌ها و سینما رفتن‌های ما را خیلی پایین آورد.

کسی که با لیسۀ غازی سالهای 1973 تا 1977 آشنا باشد، بی‌گمان از زندگی جنجالی، شعر، طنز و پرزه‌های سیاسی و نیز از آوارگی‌های نورمحمد تابش از غزنی تا چغچران و از کابل تا شبرغان چیزهایی شنیده‌است. مثلاً اینکه سی‌وشش سال پیش، او را “زندیق” خواندند و نامش را بر سراسر غزنی پاشاندند.

روز مولود شریف در واپسین سال فرمانروایی محمدظاهر شاه بود. مردمان زیادی برای گرامیداشت رسم خجسته گرد آمده‌بودند. جمیل زارع گردانندۀ برنامۀ سخنرانی در پایان گفته‌هایش، از “مهمانی که محصل فاکولته شرعیات است و تازه از کابل آمده” یاد کرد و همه را به شنیدن سخنانش فراخواند.

جوان بیست‌وچهار/ بیست‌وپنج ساله با ریش تراشیده، جامۀ سپید و کرتی نازک سیاه پشت میز ایستاد و چیزهایی گفت. دیری نگذشت، شماری از شاگردان لیسۀ سنایی (غزنی) برخاستند و با فریاد گفتند: “کسی که به دروغ محصل فاکولتۀ شرعیات معرفی شده، گلبدین حکمتیار است. او را می‎شناسیم. گلبدین حق ندارد غزنی رد پایگاه دار و دستۀ خود بسازد. گلبدین از شهر ما بیرون شود! گلبدین از شهر ما بیرون شود!” و به اینگونه برنامه برهم خورد.

گروهی از راستگرایان آن روزگار مانند برادران زارع، عبدالوکیل سرتیر، عبدالخالق، عبدالله محمودی (مشهور به عمر عینک) و دیگران در واکنش به آشوب برپا شده، آرام ننشستند و دست به نقشه‌های کین‌توزانه زدند.

آنها دو تن از آموزگاران لیسۀ سنایی، محمد اسلم و نور محمد تابش را محرکین اصلی پشت پرده خواندند و آنان را به اتهام اسلام ستیزی “تکفیر” کردند.

از سویی، سنگینی برچسپ “کفر” و از سوی دیگر ناتوانی جنبش چپ آن سالها در غزنی که هوادارانش نتوانستند یا نم‌یتوانستند واکنش اندیشمندانه نشان دهند، سرنوشت این دو آموزگار را در بن‌بست نشاند.

آوازه با شتاب همه سو پخش شد. سخن به بالاها کشید. فرازنشینان دستگاه وفادار به شاه، هردو را به پایتخت بردند و خانه نشین ساختند.

چند مصراع زیرین از زبان نورمحمد تابش، یادگار همان روزگار است:

تاپه‌هایی دشمنان بر ما زدند / عاقبت دامان خود بالا زدند

این بقایای همان بیهوده‌هاست / اتهام کفر بر سینا زدند

به دنبال آن رویداد، هواخواهان پراکندۀ حکمتیار سازمانیافته‌تر از پیش گردیدند و شهر را چنانی که می‌خواستند پایگاه ساختند.

نورمحمد تابش در نخستین ماه پیروزی کودتای جمهور- شاهانۀ محمد داوود در 1973، آموزگار هندسه، مثلثات، ریاضی و الجبر لیسۀ غازی شد.

پس از آنکه اعتصاب گستردۀ شاگردان لیسه غازی در تابستان 1977 دامنه‌دار گردید و وزارت معارف از ناگزیری، یکایک خواست‌ها را پذیرفت؛ استاد تابش و سه تن از دوستان نزدیکش با برچسپ “محرک و ضد دولت” به جاهای دیگر فرستاده شدند تا پیوندها شان از هم بگسلند.

سپس حزب دموکراتیک خلق افغانستان با کودتای داس- چکشی به دستگاه محمد داوود پایان داد. برخی از بلندپایگان رژیم نوین با شناختی که از پیشینۀ سیاسی استاد تابش به ویژه گرایشش به اندیشه‌های خداداد خروش داشتند، او را به نام “عنصر ضد انقلاب” راهی چغچران (غور) ساختند و با فرمان دیگری همانجا از کار سبک‌دوشش کردند.

وی در 1978 از چغچران برگشت و برای بهبود بخشیدن روزهای تلخ تنگدستی، به گشایش “کورس آموزش ساینس تابش” در سرای غزنی (کابل) پرداخت.

لجبازی سرنوشت مانند کین دشمنان پایان نداشت: “کورس ساینس تابش” خیلی زود “کانون آموزش عناصر ضد انقلاب” نام گرفت و دروازه‌اش تخته شد.

نور محمد تابش در بهار 1979، پس از دشواری‌های فراوان، استاد ریاضی و فزیک لیسۀ نادریه گردید و در زمستان همان سال با برچسپ سیاسی دیگری به لیسۀ بی‌بی خدیجه جوزجانی (شبرغان) فرستاده شد.

نیمه شب 24 دسمبر 1979 یورش زمینی و هوایی ارتش سرخ اتحاد جماهیر شوروی به افغانستان آغاز گردید و به دنبال آن کشته شدن حفیظ الله امین و دگرگونی‌های درشت و نازکی در رهبری و چگونگی فرمانروایی حزب دموکراتیک خلق افغانستان رخ داد.

استاد تابش که گویی رشته‌اش الجبر سیاسی بود، تازه‌ترین سرودش را به هفته‌نامۀ “جوزجانان” فرستاد و بار دیگر خود را آسیب پذیرتر از پیش ساخت. آن غزل با سرنامۀ “غول پاگلین” چنین آغاز می‌شد:

ای که شد آدم‎کشی مضمون دوران شما

خـون ســرخ بیگناهان زیب عنوان شما

دنباله روشن است: باز هم سبک‌دوش شدن، برگشتن به کابل و واپسین پدرود نه تنها با شاگردان بل یکسره با همه آموزشگاه‌های کشور.

زنجیرۀ سرگردانی‌های پی‌درپی، او را به اندیشۀ خانه و خانواده ساختن انداخت. قدسیه جان و نورمحمد تابش در 1979 در یکی از کوچه‌های دورافتاده خیرخانه (کابل) سرپناهی ساختند و در سایۀ آن به پرورش کودکان شان پرداختند.

استاد تابش که در سراپای شصت‌وسه سالش کمتر با زندگی آشتی‌پذیر بود، در 1980 به اکادمی علوم افغانستان پذیرفته شد و نزدیک به ده سال در بخشهای گوناگون ریاضی، زلزله شناسی و Informatics، همانجا تاب آورد.

در زمستان 1991 با خانواده از افغانستان برون شد و رهسپار سویتزرلند گردید. آنجا نیز هرچه می‌کوشید، نمی‌توانست اندوه نهفته در چهره‌اش را پنهان کند. همان‌گونه باریک اندام و بلندبالا بود. از دور، به صادق هدایت می‌ماند. شاید نمی‌ماند و ما می‌خواستیم چنان ببینیم.

آواز و خندۀ بلندش در تلفون پژواک دردناکی داشت. حرف “ر” را مانند باشندگان امریکای لاتین با فشار بر زبان می‌آورد. شاید برای همین بود که واژه “مرگ” در زبان او وزنۀ سنگین‌تر از “زندگی” می‌یافت.

این سـپیدار آزاده روز بیست‌ودوم فبروری 2008، آخرین معادلۀ چند مجهولۀ الجبرش را با تباشیر “اختیار” روی تختۀ سیاه سویسی حل کرد و نشان داد که زندگی اگر هزار سال هم باشد، در برابر مرگ پارامتر کوچکی بیش نیست.

تابش رفت و ما ماندیم با آشفتگی و دلتنگی “حسابهای پاک نشده و باک از محاسبه”. او رفت و ما سرنوشت‌زدگان بی‌آزرم که هنوز درست شمردن را فرانگرفته‌ایم، خود را در هر ترازو و هر سنجه با هر ترفند دوچندان می‌شماریم و دیگران را کمتر از نیمه.

استاد تابش رفت و ما ماندیم و کتابچه الجبر مان با این چند مصراع در دیباچه:

فـارغ از AB” مربع” سـالک محزون نشـد

یا که من آدم نگشتم، یا که او مضمون نشد

ای عزیزان من ز جور “جبر” گشتم غم فزون

آخر این الجبر با جبرش کند مغـزم بـرون

استاد تابش رفت و توانست اندوه نهفته در چهره‌اش را پنهان کند.

روانش شاد و یادش گرامی باد!

 

آویــزه‌ها

1

از استاد تابش کتابهای زیرین مانده‌اند: خودآموز مثلثات، هندسه تحلیلی، مقاطع مخروطی، حل‌المسایل جبر و مثلثات، فارمولیر مثلثات، و Parameters of the Seismic Regime in Afghanistan

2

استاد محمداسلم عضو حزب دموکراتیک خلق افغانستان در 1978 والی ارزگان

محمد تابش